کد مطلب:313631 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:187

العباس شافانی
جناب حجةالاسلام والمسلمین آیت الله آقای حاج سید علی حسینی شاهرودی فرزند مرجع بزرگ جهان تشیع مرحوم آیت الله العظمی سید محمود شاهرودی «قدس سره» هستند كه در 17 شعبان سال 1394 ه ق در نجف اشرف از دنیا رفته و در كنار حرم مطهر مظلوم تاریخ، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، به خاك سپرده شده اند. جناب آیت الله سید علی شاهرودی چند كرامت نقل كردند كه ذیلا می خوانید:

1. یكی از كراماتی كه این جانب حاج سید علی شاهرودی به چشم خودم شاهد



[ صفحه 456]



آن بوده ام، اخیرا یكی دو هفته قبل از خروجمان از عراق رخ داد. تقریبا هر هفته، شبهای جمعه من و همسرم دو نفری برای زیارت حضرت سیدالشهداء امام حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام به كربلا می رفتیم. ایامی بود كه جوان ها را می گرفتند و لذا ما تنها می رفتیم. بعد از پیاده شدن از اتوبوس نیز احتیاطا كرایه ی برگشتن را به همسرم می پرداختم كه احیانا اگر مرا گرفتند، او خود به ایستگاه واقع در فلكه ی حضرت ابوالفضل علیه السلام برود و سوار ماشین شده عازم نجف اشرف گردد، چون برای ایرانی ها به هیچ وجه امنیتی وجود نداشت.

در همین ایام، یك شب جمعه در حرم آقا حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مشغول دعا و زیارت بودیم كه یكمرتبه دیدیم حرم شلوغ شد. دختری را آورده بودند كه تقریبا 18 یا 19 سال سن داشت. پدر و مادر و عموها و داییها و عمه ها و خاله ها - همه - دور او را گرفته به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام آورده بودند و دخیل بسته بودند و شفایش را از آقا می خواستند. به طوری حرم شلوغ و پر سر و صدا شد كه همه از زیارت كردن بازماندند و دست به دامن حضرت شدند تا شفای دختر را از ایشان بگیرند، چون او سخت دیوانه می نمود و حالش بسیار رقت انگیز بود. حقیر نیز دست از دعا كشیده و عرض كردم: آقا جان، یا اباالفضل علیه السلام، مدتی است كه از شما كرامتی ندیده ایم. امشب عوض زیارت، این دختر را شفا بده تا ما ببینیم و بفهمیم و برایمان آشكار باشد.

ناگهان همراهان وی صلوات فرستادند و هلهله كردند و دختر ساكت شد. مادر دختر آمد و نگاهی به چشم های او انداخت و گفت: هنوز خوب نشده است. رسم بود خدام شال سبزی به گردن مریض می انداختند و آن را به عنوان دخیل به ضریح مقدس می بستند. مادر گفت: نه، هنوز خوب نشده! و دو مرتبه متوسل به آقا ابوالفضل علیه السلام گردیدیم. چندی نگذشت كه مجددا هلهله ی مردم بلند شد. باز مادر آمد، تأملی كرد و گفت: نه، هنوز نشده!

سپس برای سومین بار هلهله بلند شد و این دفعه كه مادر آمد، گفت: آری، به خدا این مرتبه درست است! این وقت بود كه دخترك صدا زد: پوشیه ام كو؟ عبایم كو؟ اینجا كجا است؟ و چیست؟ «العباس شافانی». یعنی حضرت عباس علیه السلام مرا شفا داد.



[ صفحه 457]



مردم ریختند كه لباسهایش را به عنوان شفا و تبرك ببرند، خدام مانع پاره كردن لباسهایش شده و گفتند: چون زن است، پاره كردن لباسهایش صحیح نیست. سپس اقوام دختر، وی را برداشته گرد ضریح حضرت اباالفضل العباس علیه السلام طواف دادند.

بنده عرض كردم: یا اباالفضل، هنوز این معجزه درست برایم آشكار نشده است، و طوری هم نبوده كه من داخل جمعیت رفته و مسئله را بپرسم؛ گفتم خودش می آید. بعد از لحظاتی آمدند از كنارم رد بشوند، وی به من سلام كرد و گفت: عموجان، حالت چطور است؟ و رفت در رواق و مشغول زیارت شد. باز هم احتیاط كردم و برای اطمینان كامل به همسرم گفتم: برو ببین زیارت را درست می خواند یا نه؟ رفت و آمد و گفت: آری، صحیح می خواند. من خوشحال شدم و همراه عیال به نجف اشرف برگشتیم.